محمدحسین گودرزی، منتقد سینما در نقد «لامینورِ» مهرجویی نوشت:
* «لامینور» تلخترین مهمانی مهرجویی است. فراتر از فیدهای رنگی، بازهم امضای اصلی کارگردان، سفرهی مهمانیست؛ سفرهای که اول تا آخرش، میزبان و مهمانش و بهانهی پهنشدنش دگرگون شده و عاقبتش، تلخ. اقسام متصنعی از کارد و لیوان و سرو غذا به آن اضافه شده، جزئیات زیست آدمها علیالظاهر روبهجلو رفته، اما کلیات بیمعنا شدهاند. سفره را اینبار جمعیتی غرق در تصنع و افتراق احاطه کردهاند، بی زبان مشترک. نادیِ جوان دیگر تاب دلشورههای خودخورانهی سر سفرهی «سارا» را ندارد. مدارا نمیکند. قیام میکند و البته باز هم شکست میخورد.
* همهچیز در تفاوت مهمانی دختر (نادی) با «مهمان مامان» معنا میشود؛ از پیروزی جزء بر کل، از فربهشدن بیهودهی ظاهر و از اینکه دیگر خبری از مهمانهای یکیشده با میزبان در دههی هشتاد نیست و ترسی عمومی سایه انداخته بر هر چیزی از این جامعه؛ بر شخصیترین علاقههای آدمها، بر فردیتشان، بر روابطشان و حتا بر حضورشان در یک مهمانی.
* تشریح چنین شرایطی، نه از طریق رئالیسم کرکننده و غیرخلاق سینمای ایران، که از مسیر هجو عبور میکند.
* اینجاست که پلیسِ لامینور، میگوید فرزند خودش هم به موسیقی علاقهمند است و مهرجویی مینشاندش سر سفرهای که ترس، مهمانهایش را پراکنده کرده. در جامعهای که هر مفهومی از معنا تهی شده، مهرجویی، «آنارشیست» و «فاشیست» را طوری میگذارد توی دهان کاراکترها، که از مخاطب خنده بگیرد.
* کشف ایرادهای فیلمنامهی «لامینور» کار دشواری نیست که منتقدی فهیم بطلبد و هوش و فراستی. بهراحتی میشود به رهاشدن شخصیت اصلی در فرازهای پایانی قصه پی برد و همین خط را گرفت و خود را از ظرافتهای متعدد فیلم محروم کرد؛ از هوشمندانهترین شوخیها و موقعیتها در فیلمی که تز اصلیاش، یعنی سیطرهی جزئیات بر بدنهی اصلی، قصهی خودش را هم مبتلا کرده؛ از تلخترین مهمانیِ مهرجوییِ بزرگ (با حضور بازیگرانی از ادوار مختلف سینمایش) و حالا رهاشده از فیلمهای بهثمرننشستهی این سالها.
محمدرضا رسولی، نویسنده و منتقد سینمایی هم طی یادداشتی با عنوان «سقوط آزاد به سبک «لامینور»؛ آغازی اشتباه ، پایانی افتضاح!» اینگونه نقد کرد:
* بهنظر میرسد دوران فیلمسازی داریوش مهرجویی به پایان رسیده است و تلاشهای او برای بازگشت به دوران اوجش بینتیجه است. «لامینور» محصولِ ١٣٩٨، آنقدر از سینمای مهرجویی دور است که اصلا با دیدگاه مهرجویی هم در تناقض است. تا آنجا که یادم است، سینمای مهرجویی از زیست و بافت طبقهی متوسط و پایین شهری ارتزاق میکرد اما #لامینور بههیچ وجه دغدغهای از زیست ایرانی ندارد.
* در سینمای روشنفکری مهرجویی هم دغدغهها همان هستند که گفتم اما «لامینور» شباهتی به تفکر آن فیلمها هم ندارد! دلیل اصلی سقوط آزادِ «لامینور» در این است که فیلم در ورطهی مضمونمحوری افتاده است. مضمونِ موسیقی و محدودیت برای آن، آنقدر بسط پیدا میکند که از جایی به بعد چیزی جز شعار، دستِ مخاطب را نمیگیرد. اتفاقی که تمایز اصلی میان «لامینور» و «سنتوری» است.
* فیلمساز محبوب ما، اینجا هم مانند «نارنجیپوش» در دوگانهی مضمون و شعار گیر کرده است و فیلمش، لحظه به لحظه به سمت بیارزش شدن میرود. آنچه که مسلم است این است که فیلمساز مسیر را از همان ابتدا اشتباه پایهگذاری میکند. پلانِ ابتدایی که منجر به تیتراژ فیلم میشود، نشاندهندهی اشتباه گذاشتن بنای ساختمان فیلم است؛ از لانگشات آغاز میشود و تا اکستریم کلوزآپ پیش میرود اما در چه موضوعی؟ فرش! و از بعد از تیتراژ درونِ موسیقی میرود.
* مسیر فیلم آنقدر پرت است که مانند شخصیتِ اصلی که ناباورانه از #مرتضی_پاشایی به مشکاتیان و پایور میرسد ما هم از فرش به موسیقی میرسیم!
* هیچکدام از نقشهای فیلم به شخصیت نمیرسند حتی نمیتوانند به تیپ نزدیک شوند چون اصلا انگار ایرانی نیستند. در این بین، تلاشِ #علی_نصیریان برای نقشش قابل ستایش است اما بکاستوری او با دوستانش هم، مناسب «لامینور» نیست. باقی بازیگران هم آنقدر بد هستند که چیزی نمیتوان دربارهشان گفت و البته زرشک طلایی فیلم تعلق میگیرد به بازی کاوه آفاق!.
* افکت تدوین هایده صفییاری هم بسیار عجیب و غریب است که مانند یک پروژهی مبتدیانه از نظر مخاطب میگذرد. در یک کلام، آغازِ اشتباه، میانهی خستهکننده و پایانی افتضاح؛ حاصل کار «لامینورِ» مهرجویی، فیلمساز محبوب ماست.
اکانت «کشتزار استخوان های سهراب» درباره اثر جدید داریوش مهرجویی نوشت:
* لامینور فیلم بدی نیست، جدا. از چند فیلم اخیر مهرجویی و بسیاری از فیلمهای اخیر این سالهای کارگردانهای ایرانی(مثلا فرمانآرا و فرهادی) بهتره. با تمام باگهاش، سرگرمکنندهست. اگر مهرجویی، کاراکترها و درونمایههای آثارش رو به خوبی بشناسید، خوش میگذره زمان دیدنش.
* تدوین هایده صفییاری و این همه تاکیدش روی تکنیک وایپ به شکلی ابتدایی کمی عجیبه و اوایل توی چشم میزنه، قبول دارم. اما به حال و هوای شلوغ(و گهگاه تعمدا جفنگ) این فیلم، در عین اعتراضی که میخواد در پسِ این اغراق و اسف کنه میخوره. به این دقت کنید که هیچ چیزی صورت طبیعی نداره.
* لامینور پر از ارجاعهای مهرجویی به خودش و سینمای خودشه. از رسالهی "روشنفکران رذل" گرفته تا سنتوری و بانو. اما دنبالهی فیلم سنتوری نیست، قرار هم نبوده. اگر مصاحبهی مانی حقیقی و مهرجویی رو خونده باشید و طرح ناساختهی "تولدت مبارک" یادتون باشه، این بیشتر شبیه اونه تا سنتوری.
* به نظرم عادی میاد این که تماشاگری که به قراردادهای سینمای موسوم به " اجتماعی !" این سالها عادت کرده، در برابر لامینور جبهه بگیره. اما لامینور فیلمیه که تنها مهرجویی میتونست بسازه. همکاری فیلمساز قدیمی با همکاران چند دههش، و از چند کلیدواژهی امروزی به نوعی حدیثنفس شخصی رسیدن.
* لامینور کم به کوچهی علیچپ نمیزنه، گاهی آدرس غلط هم میده. قبول دارم. اما در تعریف کردن یه قصهی سرراست، ساختن یک مودِ درست و زدن حرفهای جدی و مطرح کردن حقایقی سیاه وسط شوخیهای خشک و غریبش موفقه، منطقش رو در پایان رو میکنه و بهش فکر شده. این اتفاق خوبیه.
* برای دیدن لامینور، حواشی فیلم، تیزرش، درمیشیان و... رو برای مدتی فراموش کنید. فیلم رو با خودش بسنجید، نه گاو و دایرهی مینا و پستچی، و به این نگاه کنید که نه شعارزدگی و سفارشی بودن نارنجیپوش رو داره، نه مثل اشباح اداییه و نه مثل چه خوبه... بیربط و پرت. ارزشش رو داره.
حساب کاربری «مستر تایرد» هم همزمان با آغاز اکران «لامینور» در رشته توئیتی آورده است:
* نمیخواستم حتی بگم که رفتم سینما و ۹۰ دقیقه حرام کردم برای دیدنش اما گفتم خب داریوش مهرجویی است مگر میشود فیلمی بی هدف و بی جهت و بدون داشتن دغدغه بسازد که دیدم بلی میشود فیلمی که انگار ایده اولیهاش را از یک کارگاه فیلمسازی گرفته و سناریو انرا از کف شبکههای اجتماعی نوشتهاند.
* حال گفتهاند چگونه انرا به روی پرده ببریم با کارگردانی که دورهاش گذشته و دیگر ایدههایش را از دست داده و صلابت قبل را ندارد و از بازیگرانی استفاده کنیم که چهرههای محبوب یا از یاد رفتهای هستند فیلم نه داستان داشت نه روایت داشت نه دغدغه داشت نه بازی داشت حتی موسیقی هم نداشت.
* یک اش هم نزده با داستانهایی که علتش مشخص نیست و مخالفهایی که معلوم نیست از کجا میاید و یکسری دیالوگهای کلیشهای و قلمبه که مثلا اره منم هستم فیلم شاید در اوایل دهه شصت ساخته میشد شاید میتوان بهش گفت یک فیلم نسبتا خوب و دغدغه مند ولی الان چیزی جز یک مشت خزعبل.
* که هذیانوار تکرار میشود گویا نه نویسنده نه کارگردان در دنیای نسل جدید نیستن و مخاطب خود را نمیشناسد براستی چه بلایی سر سینمای آمده است؟؟؟ یا شاید سوال بهتر این باشد چه بلایی سر سینمای ایران آوردهاند؟ (برترین ها)